سورنای نازمسورنای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بهترین هدیه دنیا

لباسای پسر گلم

اینا لباساییکه مامان جون وباباجون برات خریدن عزیز دلم...دست گلشون درد نکنه... البته عکس همشونو نذاشتم تا زیاد شلوغ نشه اینجا اون لباسه رو هم که جلیقه سبز داره رو هم خاله جونی بران خریده..دستش درد نکنه خیلی خوشگله این لباسه که عکس گوسفند داره رو مامان بزرگ از گرگان برات خریده عزیزم...دستشون درد نکنه اون سویشرت که عکس هیولا داره رو من خریدم که هی مامان جون گف آخه این چیه برای بچه خریدی دیگه خرید نکن واسش منم دیگه هیچی نخریدم برات ...
22 آذر 1392

انتظار...

دیگه چیزی نمونده تا ببینیمت پسر گلم....این عکسو هم گذاشتم ببینی مامانی چقد انتظار کشیده لحظه لحظه برای دیدنت...همش میام میبینم چند درصدش مونده...دیگه داره به آخرش میرسه هوراااااااااا ...
16 آذر 1392

شمارش معکوس برای تولد سورنا، جیگر بابا.

سلام پسر قند عسلم . سورنای گلم. دیگه تقریبا همه چیمون آمادس تا تو بیای پیشمون. این چند روزه با مامانی و مامان بزرگ اتاقتو مرتب کردیم. هی دکورشو عوض کردیم. تا بالاخره همه چی با هم جور شد. تاج تختتم گرفتمو تقریبا همه چی آمادس. تازه یک دوربینم گرفتم که پست کردن برام ولی هنوز به دستم نرسیده. می خوام از اول تولد تو همه عکساتو عالی بندازم تا وقتی بزرگ شدی کلی عکس و فیلم یادگاری با کیفیت عالی داشته باشی . ما که زیاد عکس از بچگیامون نداشتیم. من که می دونم تو هم مثل خودم دیجیتالی می شی . اسمو عروسکا و پروانه هاتم چسبوندیم.  خلاصه همه چی ردیفه و از امروز 14 آذر شروع کردیم به شمارش معکوس برای تولد تو. از امروز فقط 10 روز دیگه مونده. این چند رو...
14 آذر 1392

هفته 36

سلام قند عسلم... دیگه چیزی نمونده تا ببینمت... روزا مث باد از جلو چشام میگذره...هنوز که هنوزه باورم نشده یه فرشته تودلمه ...خییییییییییلی شیطون شدی پسر گلم...دیگه خندمون میگیره از کارات   دیروز مشهد بودم...رفتم پیش دکتر بهم نوبت عمل داد...گفت 24 م آذر 7 صبح ناشتا بیمارستان باش... خیییلی خوشحالم و استرس گرفتم... فقط قول بده که زودتر نیای مامان جان...بذار همون روز بیای وگرنه همه برنامه هامون بهم میخوره...مجبورم برم یکی از بیمارستانای اینجا که اصلن راضی نیستم  دیگه گفتم این هفته های آخر سبزوار نریم...قرار بود چند روز آخرو خونه مامان بزرگ بمونم...ولی از بس دیروز توراه مشهداذیت شدم که قول دادم فقط وقتی بدنیا اومدی بریم سبزوار ...س...
8 آذر 1392

سونو وزن جیگر طلا

الهی قربون قد وبالات بره مامان....امروز رفتم سونو گرافی عزیزم دوباره روی ماهتو دیدیم.. ماشالا وزنت 2300 بود و برای 34 هفتگی خیلی خوب ومناسب بود..خیلی خوشحال شدم... این دفه به دکتر گفتم میشه صورتشم نشونمون بدین...اونم برد رو صورتت...ای جونم ... کلی ذوق کردیم من وبابایی... بابایی میگه دماغش به تو رفته... میگه من احساس غربت کردم... چرا شکل من نشده پس.... خدارو شکر که صحیح وسالمی پسرم...این برام از همه چی با ارزش تره... ایشالا که همیجوری سالم بیای بغلم تازه امروز رفتیم سرویس کالسکه رو هم برداشتیم...تخت وکمدم قرار بود برسه ولی چون باردندگی بود ،گفتن نفرستادن...ایشالا که فردا اونم میرسه...مامان بزرگم گفته منم فردا میایم تا اتاق...
26 آبان 1392

34 هفتگی

سلام پسر بلام ماشالاچقد بلااا شدی پسر گلم...اینقـــــــــد تکوووووون میخورررررررری که نگووو... من و بابایی غش میکنیم از کارات... این دفه که رفتم دکتر گفت پلاکتت اومده بالا ونیازی به قرص نیست...خیلی خوشحال شدم... هفته دیگم قراره برم سونو وزن...ببینم چقد توپولو شدی... خداکنه وزنت خوب باشه عزیزدلم...فعلن که خیلی قلمبه شدم... راستی مامان بزرگ وبابابزرگ این هفته اومدن خونمون زندایی جونم همراشون بود برای اولین بارمیومد خونمون... رفتیم باهم تختو کمدی رو که دوست داشتمو خریدیم... خیلی ذوق چیدن اتاقتو دارم عزیزم...میخام کلی خوشکلاسیونش کنم    دیروز روز عاشورا بود....منم تو خونه تنها بودم...خیلی دلم گرفته بود دوست داش...
24 آبان 1392

نقاشی درورودی اتاقت

پسرگل گلی من سلام دیروز باز مامان از خودش هنر در وکرد...از بس عاشقته،کارای تو رو که انجام میده انگاری رو ابراااس..اصلا جزو عمرش حساب نمیشه...اینو برای در ورودی اتاقت کشیدم...تا وقتی پسملم خوابه کسی سر وصدا نکنه ... ...
14 آبان 1392

سلام بابایی

سلام پسملکم. خوبی عزیزم. من باباییم این اولین حرفامه با تو تو وبلاگت. امروز عید غدیره. عیدت مبارک باشه پسرم. من و مامانی خیلی منتظرتیم تا زودتر بیای پیشمون . دیگه کمتر از دو ماه مونده. ماشالا اونقد بزرگ شدی که دیگه مامانی نفسش می گیره همش. امروز از صب داریم عروسک کوچولوهای اتاقتو درست می کنیم. البته بیشتر کاراشو مامانی داره میکنه. الانم داره تو حال درستشون می کنه. داریم کم کم آماده می شیم برا اومدنت. قول بده وقتیم به دنیا اومدی تا آخر عمرمون به همین گلی باشی که تا حالا بودی. هر دوتامون خیلی دوستت داریم  تو هم ما رو دوست داشته باشیا. هنوز برا اسمت تصمیم قطعی نگرفتیم. واسه شهر تولدتم همینطور. ایشالا برا هر دوتاش بهترین تصمیمو می گیر...
10 آبان 1392

عروسک نمدی های پسر گلم

اینم عکس عروسکایی که بابایی گف...خیلی بابایی کمکم کرد...کلی از الگوهاشو برام کشیدو برید...دستش درد نکنه...فقط جای اسمتو خالی گذاشتیم...ایشالا که به یه نتیجه خوب برسیم که توهم راضی باشی   ...
10 آبان 1392