دومین یلدا
عشق مامانی دومین شب یلدات مبارک عشقم...
نمیرسم بیام آپ کنم مطالبو ..بس که ماشالا شیطون شدی پسرم...روز به روز شیرین تر و خوشمزه تر و بانمک تر وترررر ترررر تررررین میشی مامانی...همش میکم اینروزا دیگه آخر شیرینیشه...ولی باز میبینم روز بعدی شیرین تر...دیگه نمیدونم از دستت چه کنم..داری دیونم میکنی...نه تنها من بلکه خیییییییییلی دیگه از دوروبریاموونو که قربون صدقت میرن و عاشقتن..از همینجا ازشون تشکرمیکنم که اینقد لطف دارن بهمون....
پسرم الان 4تا دندون داری...3تا بالا یه دونه پایین....کلی برای خودت پیاده روی میکنی...همه خونه رو دنبال ما راه میفتی...کافیه یکی از جاش بلند شه و بره یه جایی تو هم بلافاصله اگه چیزی دستته میذاری زمین و میری دنبالش...خخخخ...انگار که توهم با یه هدف خاص پاشدی
حرفایی رو که کیزنی فعلا ایناس....باباایی... مامایی...پا..ددر...بیا وبگیر فقط ب اولش...دالی که فقط د اولشو میگی...و همش دنبال یک نفری تا باهات بازی کنه...که بیشتر دالی بازی باهات میکنیم...خودت از همه بیشتر دالی بازیو دوست داری ؛ هی میری پشت یه چیز قایم میشی و میگی د ..ماهم که ذوق مرگ میشیم هی از کارات...تازگیا یاد گرفتی که ناراحت وکلافه ای مماختووو جمع میکنی و با ناله نق نق میای سمت من...که یا شیر میخوای یا اینکه خوابت میاد...دیگه از کاراات چی بگـــــــــــــــــــم...آها یکی دیگه اینکه کافیه یه مشت لباس بهت بدن ,تا یک ساعت مشغولی ...هی ازینور میرزی اونور ,هی ازونور میریزی اینور ...یه کار دیگتم اینه که تا کاری اشتباهی میکنی و دعوات میکنم سریع حواسمونو پرت میکنی با یکی ازین کارایی که بلدی...مثلا اونروز داشتی سنگای تو شومینه رو دهنت میکردی تا دعوات کردم سرتو بردی پشت بخاری و گفتی د وای منو داری مردم از خنده خخخخخ...دیگه یادم نمیاد مامانی...برم از حموم بگیرمت...داری گریه میکنی ...با بابایی حموم رفتی....تو که آب بازیو دوست داشتی مامان چی شد یه هووووو