حکایت این روزهای من
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده برای شیطنت های بی وقفه بی خیالی هر روزه برای آن احساسات مهار نشدنی.... حالا اما.... دخترک حساس و نازک نارنجی درونم چه بی هوا این همه بزرگ شده... چه قدی کشیده طاقتم... ضرب آهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند...! چه شیشه ای بودم روزی,حالا امابه سخت شدن هم رضا نمیدهم, به سنگ شدن می اندیشم این گونه اطمینانش بیشتر است!!! جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است. این روزها لحن حرف هایم آنقدر جدی شده که خودم هم از خودم حساب میبرم.... در اوج شادی هم قهقه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا می کنم.... چه پیشوند عجیبی ست کلمه خانم همین که پیش اسمت می نشیند ت...
نویسنده :
ساینا
13:35